-
آرتریت روماتوئید
30 فروردین 1396 18:06
گاهی پنجه های دستم خیلی دردناک میشن گاهی دوباره افسرده می شم اما با یه قرص همه چی کمی بهتر میشه دیشب پسرکه بورم رفتار عجیب و وحشتناکی کنار خیابون از خودش بروز داد. به خاطر نوک مدادش، به طرز بی نظیری تا ده دقیقه کولی بازی درآورد.
-
مادرم می آید
1 آذر 1395 17:56
کوزه ای آوردم ریختم آب در این گلدان ها و به گل ها گفتم باطراوت باشید صورت طاقچه ها را شستم روی لک های سیاه دیوار رنگ را پاشیدم و به آن پنجره ها هم گفتم هر چه نور است بپاشند به چشمان اتاق و از آن گوشه ی باغ، گل سرخی چیدم کاشتم در ایوان مادرم می آید با دو زنبیل پر از خاطره در چشمانش سبدی از پاکی در دستش مشتی از عاطفه در...
-
Me Before You
28 آبان 1395 13:02
یادم نمیاد چند ساله بودم که یه رمان خوندم سه روز پیش خوندن این رمان رو شروع کردم: من، پیش از تو و دیشب نمی دونم چه ساعتی بود که تمومش کردم واقعا بی نظیر بود خوندنش رو مدیون دوست عزیزم مریم هستم حداقل فیلمش رو سعی کنید ببینید
-
رویای عاشورایی من
25 مهر 1395 12:22
زهرای عزیزم به من افتخار دادی منت گذاشتی بعد از 8 سال و 8 ماه به خوابم آمدی ایکاش مسعود بیدارم نمی کرد ایکاش بیشتر در کنارت بودم حیف ... تمام این سال ها گوشه قلبم را تو پر کردی مرا ببخش در ادای نذرم کوتاهی کردم چه زیبا مانده ای در ذهنم انگار فقط تو پیر نمی شوی انگار امیر کوچکم هنوز کلاس اول است. ایکاش دیشب وقت بیشتری...
-
مادر
22 مرداد 1395 21:33
خیلی بده مامانت صدا کنه بگی هان عشقت صدا کنه بگی جان خیلی بده خیلی...
-
جشنواره
27 تیر 1395 18:57
فردا قراره با همکارای یه حوزه دیگه بریم اردوگاهی اطراف شهر. یه جورایی طفیلی شدیم، چون معاونتی که من توش مشغولم هیچ جشنواره، بازدید، یادواره، سوگواره، ماموریتی نداره، یه کار یکنواخت. هر چند دوست ندارم بدون شوهر و بچه هام برم جایی، اما یه گریزی میزنم شاید بهم چسبید.
-
بی خیال
23 تیر 1395 21:20
یه وقتایی زندگی رو جدی نگیر . . . مثلا وسط دعوا یا واسه بخشیدن
-
قضاوت
4 تیر 1395 23:48
امشب با یه حس خوب رفتم پارک سالها بود این حس رو نداشتم همیشه شوهرم تنها با بچه ها میره اگر هم من برم یه گوشه ترش کرده می شینم و بهم خوش نمی گذره این روزها دارم سعی می کنم دیگران رو قضاوت نکنم کار سختیه فکر کنم اینجوری پیش برم باهوش تر هم بشم!!! ولی حس خوب و سبکی داره...
-
تقلب
3 تیر 1395 11:58
به درد کار اداری نمی خورم. چطور میخوام بچه هامو در رسیدن به آرزوهاشون کمک کنم!!!؟
-
کودک و جنگ
3 تیر 1395 11:50
آخرین جملهای که این کودک ۳ ساله قبل از مرگ گفت این بود: «همه چی رو به خدا میگم.»
-
زلزله اردکول
19 آذر 1394 18:03
آقای واقعی و سرگذشتش چقدر خاطرات آدما عجیبه اصلن تو ظاهرشون چیزی از درونشون نمی تونی پیدا کنی یه زندگی شیرین، همسر، کودک سه ساله و کودک 5 ماهه متولد نشده یه زلزله یه مرد و یه کودک سه ساله . . . . 18 سال گذشته و آثار به جا مانده در قلب مرد خیلی هم که ریز بشی چیزی دستگیرت نمیشه فوق العاده خصوصی خوبه خودشه و خودش و خدای...
-
توقفی در کار نیست
3 آذر 1394 11:50
7 مهر 93، نگران روزهای الانم بودم. دخترم یکسال و نیمه شد. پسرم مدرسه رو شروع کرد. من ترم سه دانشگاه شدم. داروهامو قطع کردم و ورزش می کنم. خونه ی بزرگتری گرفتیم. از لحاظ ظاهری و فیزیکی همه چیز خوب به نظر می رسه. اما هیچ وقت یه ریال هم پول ندارم، بچه هامو کم می بینه، بهشون نمی رسم. باهاشون بازی نمی کنم. ولی خدا رو شکر...
-
روحیه
1 آذر 1393 09:34
از پست "توقف" ام انرژی گرفتم.
-
یه حرف قشنگ دیگه
1 آذر 1393 09:33
هر وقت به وبلاگ استاد عزیزم میرم دست خالی برنمیگردم: همیشه سکوت نشانه تایید حرف طرف مقابل نیست، گاهی نشانه قطع امید از سطح شعور اوست!
-
پاشایی
1 آذر 1393 09:31
نمی دونم چرا مرتضی پاشایی در هشتمین سالگرد ازدواجم رفت؟! شاید واسه اینکه هیچ وقت فراموشش نکنم. 23 آبان تاریخ خاصی بود واسم روحش شاد
-
توقف
7 مهر 1393 11:06
خدا رو شکر برگشتم سرکار حالا باید از این هفته درس خوندن رو شروع کنم یه کار غیرممکن با یه شیر خوار و دو پسر کوچولو و شیطون و چند قلم درد و مرض اما توقفی در زمان نیست پس من هم پیش میرم باید فوقم رو بگیرم بخش وسیعی از مشغله هام تا دو سال دیگه حله اگه خدا بخواد
-
مدینه
31 تیر 1393 16:14
در مورد سریال مدینه تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که: واسه به راه آوردن یه بچه کله شق چه دختر، چه پسر، دو مادر هم کافی نیست.
-
این شبها
28 تیر 1393 00:36
محرومم از حضور توی جمعیت، مساجد محرومم دلم میخواد ولی نمی تونم خیلی وقته توی این مجالس نرفتم یعنی نتونستم یا باردار بودم یا مریض یا بالا سر بچه ام ایشالله بزرگ بشن، دستشون رو بگیرم و برم مثل رهامم که الان دست توی دست باباش رفت مسجد. . . . دعای امشبم تکرار این بود: که هیچ بچه ای گرسنه نباشه. خدایا بچه ها رو بی فرشته...
-
سزارین
22 تیر 1393 17:16
امروز توی محل کارم خیلی بهم سخت گذشت چند روزه دیگه بیشتر به سزارینم نمونده و اون مردای بی فکر ازم میخوان پایان نامه های کش رفته شون رو ویرایش کنم. حالم ازشون بهم میخوره یه شوهر داری که نمی ذاره دست به سیاه و سفید بزنی تو این شرایط اون وقت توی محل کارت، به خاطر چیزی که بهت ربطی نداره باید بشینی روی صندلی و اون کمر درد...
-
The Great Gatsby
28 خرداد 1393 23:43
مدتها بود که سارا این فیلم رو واسم تو سیستمم ریخته بود. تا اینکه امروز بعد از ظهر نشستم کامل نیگا کردم. خیلی فوق العاده بود. خوب شد لااقل آخر فیلم یه جایی واقعیت ثبت شد وگرنه دق می کردم. میمیک صورت دی کاپریو واقعا بی نظیر بود. چه ژستهایی تو این فیلم داشت تا حالا بهش ندیده بودم تو این فیلم خیلی ازش خوشم اومد. تک بود....
-
روزگار من
24 خرداد 1393 09:33
سلام روزگار من در چه حالم؟ با کمر درد و دست و پای بسته چه می کنم؟ تازه هنوز اول این فصلم تولد یه نوزاد شروع به کار مجدد شاید هم قبولی در دانشگاه آزاد شروع مهد رفتن پسرام . . . شکایتی نیست خدا جون سپاس فراوان بعد نوشت: میدونم چی میگی لیاه جون ذات آدمی همینه همه اینا واسم آرزو بودن الان هم آرزو هستن امیدوارم این تاج...
-
سکوت
27 فروردین 1393 22:05
چقدر خوابم میاد چقدر راضیم . . . . یه چیزی رو خوب فهمیدم دقیقا روزهایی که زیاد با این و اون حرف می زنم بی خواب و نگران می شم. بهترین کار گوش کردن و حرف نزدنه تا هیچ وقت پشیمون نشی.
-
خواب
26 فروردین 1393 18:29
چرا من با راحت ترین کار دنیا مشکل دارم؟ چرا نمی تونم بخوابم؟ چرا روزها و شب ها می گذره استراحت می کنم اما خواب ندارم؟! قدر این نعمت رو بدونید.........
-
poor
24 فروردین 1393 17:22
این کلمه رو در ایمیج گوگل سرچ کردم . . . . . . . . . . . . . بلوزم خیس شد. خدایا اینا بچه ان. کوچیکن. ناتوانن. چطوری گرسنه می خوابن! دیوونم که این چیزا رو سرچ می کنم، نه؟ اما این چیزا وجود دارن. آخ خدا ایکاش می تونستم همشون رو تو خونه خودم نیگه دارم، واسشون آشپزی کنم........... چه لذتی داشت.
-
پیدا شدن فلش
22 فروردین 1393 15:37
صبحی داشتم کتاب گزیده ای از اصول کافی رو می خوندم که دوباره حرفی از توکل به خدا آورده بود. یادمه از روز دومی که فلش گم شده بود یهو آروم شدم و به خدا توکل کردم. امروز دقیقا یه هفته از گم شدنش می گذره و من توی اتاقم در حال استراحت بودم که رهام اومد تو اتاقم و گفت فلش رو پیدا کرده. . . . هر چند پولش رو داده بودم و همه چی...
-
فلش گمشده
17 فروردین 1393 09:02
خدایا تازه یه ماه شده که با برگشتن به کارم نفسم راحت شده، چرا به این سرعت دوباره تو غصه افتادم! حالا با این فلش گمشده چی کار کنم؟ خدایا هر چی میخوای غصه می خورم فقط آخرش این فلشه پیدا شه من شرمنده نباشم. جز جزی دارم که نگو...
-
بهشت من
9 فروردین 1393 12:20
بهشت من اینجاست: آغوش پدرم مادرم . . . . اکنون آغوش من بهشت دو کودک است.
-
اضطراب
9 فروردین 1393 12:17
چقدر دلتنگی! چقدر اضطراب واسه لحظه ای نباشی!؟ خدایا بهم رحم کن اون روز رو نیار. . . . . . . . می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود … بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو...
-
مادر
2 فروردین 1393 23:46
مرا به کعبه چه حاجت! طواف می کنم "مادری" را که برای لمس دستانش هم وضو باید گرفت ...
-
[ بدون عنوان ]
4 اسفند 1392 17:52
درد دل هایت را به هیچکس نگو، یاد می گیرند که چگونه دلت را به درد آورند.