نخواب دیگه همین!

نخواب دیگه همین!

یا با برنامه ریزی همه چی رو پیش بینی کن، یا بپذیر که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.
نخواب دیگه همین!

نخواب دیگه همین!

یا با برنامه ریزی همه چی رو پیش بینی کن، یا بپذیر که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.

مادرم می آید

کوزه ای آوردم

ریختم آب در این گلدان ها

و به گل ها گفتم

باطراوت باشید

صورت طاقچه ها را شستم

روی لک های سیاه دیوار

رنگ را پاشیدم

و به آن پنجره ها هم گفتم

هر چه نور است

بپاشند به چشمان اتاق

و از آن گوشه ی باغ، گل سرخی چیدم

کاشتم در ایوان

مادرم می آید

با دو زنبیل پر از خاطره در چشمانش

سبدی از پاکی در دستش

مشتی از عاطفه در دامانش

همه جا بوی تن کودکیم را دارد

مادرم خسته شدی

چمدان پر نکنی

برگی از غنچه عشقت کافیست

گلی از رازقی باغچه ات

عکسی از گوشه ی پشت خانه

جای دنجی که در آنجا هر دم

دستهایم هوس شعر و سرودی می کرد

عطری از جان گل سرخ

که همرازت بود

****

مادرم تنهایی، می دانم

جز همان پا دردت

تکه های ورق نامه ی من

قاصدی نیست که گاهی به سراغت آید

من همیشه نگرانت هستم

لحظه ای که تنها

در شبان سردت

دردها را با دست

روی آن دامن بیداری خود می سایی

کاش پیشت بودم

تا تو در سینه ی باد

تکیه می دادی بر شانه ی من

تا نلغزی دیگر

مادرم می دانی

در شب ساکت این خانه ی سرد

من به اندازه اینجا

تا تو تنهایم

مادرم می دانی؟

****

شعری از: بهزاد