نخواب دیگه همین!

نخواب دیگه همین!

یا با برنامه ریزی همه چی رو پیش بینی کن، یا بپذیر که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.
نخواب دیگه همین!

نخواب دیگه همین!

یا با برنامه ریزی همه چی رو پیش بینی کن، یا بپذیر که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.

جشنواره

فردا قراره با همکارای یه حوزه دیگه بریم اردوگاهی اطراف شهر.

یه جورایی طفیلی شدیم، چون معاونتی که من توش مشغولم هیچ جشنواره، بازدید، یادواره، سوگواره، ماموریتی نداره، یه کار یکنواخت.

هر چند دوست ندارم بدون شوهر و بچه هام برم جایی، اما یه گریزی میزنم شاید بهم چسبید.

بی خیال

یه وقتایی زندگی رو جدی نگیر

.

.

.

مثلا وسط دعوا

یا واسه بخشیدن

قضاوت

امشب با یه حس خوب رفتم پارک

سالها بود این حس رو نداشتم

همیشه شوهرم تنها با بچه ها میره

اگر هم من برم یه گوشه ترش کرده می شینم و بهم خوش نمی گذره

این روزها دارم سعی می کنم دیگران رو قضاوت نکنم

کار سختیه

فکر کنم اینجوری پیش برم باهوش تر هم بشم!!!

ولی حس خوب و سبکی داره...

تقلب

به درد کار اداری نمی خورم.

چطور میخوام بچه هامو در رسیدن به آرزوهاشون کمک کنم!!!؟

کودک و جنگ

آخرین جمله‌ای که این کودک ۳ ساله قبل از مرگ گفت این بود:

همه چیو به خدا میگم

«همه چی رو به خدا میگم.»