امروز دوباره توی وبگردیم چشمم به داستانی افتاد که پسر بچه روی ماشین پدرش خط انداخت و ...
نکته اخلاقیش رو می نویسم تا یادم بمونه:
حکم اعدام بود
بوسه ای بر طناب زد
دادستان گفت :آقای زندانی این چه کاریست.
گفت به سلامتی طناب که نمیزاره بیافتم. که آدما بد زمینم زدن.
دارم بالا میــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام
کی می فهمه چی می گم
هیشکی سعیده جون
هیشکی
.
.
.
.
.
می گن بشر موجودیست اجتماعی
من که همین اجتماعی بودن خاک بر سرم کرد
دو سال اسارتم گذشت
حالا برمی گردم
با تنفر
انتظار واسه انتقام
.
.
.
نه بی خیال کدومشون لیاقت داره تا فکر قشنگم رو لحظه ای به وجود کثیفش اشغال کنه
بعد از دو سال واژه موفقیت رو سرچ کردم
خوشحالم
سربلند شدم
راستی اینجوری نیگام نکن نه آدم کشتم نه خیانت کردم نه زندان بودم ....
توووووووووووووووووووووووووپ سر زندگیم بودم که از حسادت یه عده احمق افتادم تو اسارت خودم.
به سلامتی زندونی های بی ملاقاتی
هوووووووووووووووووووووووو
هــــــــــــــــــــــی
سیستم رو روشن می کنم
یه گشت تو اینترنت می زنم
سرچ می کنم
مدیریتی ها
به روز شده ها
فیلم ها
عکس ها
قصار
کوتاه
آشپزی
.
.
.
کوفت و مرگی نیست که سرچ نکرده باشم
یه مشت دانلود می کنم
سراغشون هم نمی رم
باز سیستم رو خاموش می کنم
یه چرخی می زنم
دوباره سریال بالا