گاهی پنجه های دستم خیلی دردناک میشن
گاهی دوباره افسرده می شم
اما با یه قرص همه چی کمی بهتر میشه
دیشب پسرکه بورم رفتار عجیب و وحشتناکی کنار خیابون از خودش بروز داد. به خاطر نوک مدادش، به طرز بی نظیری تا ده دقیقه کولی بازی درآورد.
کوزه ای آوردم
ریختم آب در این گلدان ها
و به گل ها گفتم
باطراوت باشید
صورت طاقچه ها را شستم
روی لک های سیاه دیوار
رنگ را پاشیدم
و به آن پنجره ها هم گفتم
هر چه نور است
بپاشند به چشمان اتاق
و از آن گوشه ی باغ، گل سرخی چیدم
کاشتم در ایوان
مادرم می آید
با دو زنبیل پر از خاطره در چشمانش
سبدی از پاکی در دستش
مشتی از عاطفه در دامانش
همه جا بوی تن کودکیم را دارد
مادرم خسته شدی
چمدان پر نکنی
برگی از غنچه عشقت کافیست
گلی از رازقی باغچه ات
عکسی از گوشه ی پشت خانه
جای دنجی که در آنجا هر دم
دستهایم هوس شعر و سرودی می کرد
عطری از جان گل سرخ
که همرازت بود
****
مادرم تنهایی، می دانم
جز همان پا دردت
تکه های ورق نامه ی من
قاصدی نیست که گاهی به سراغت آید
من همیشه نگرانت هستم
لحظه ای که تنها
در شبان سردت
دردها را با دست
روی آن دامن بیداری خود می سایی
کاش پیشت بودم
تا تو در سینه ی باد
تکیه می دادی بر شانه ی من
تا نلغزی دیگر
مادرم می دانی
در شب ساکت این خانه ی سرد
من به اندازه اینجا
تا تو تنهایم
مادرم می دانی؟
****
شعری از: بهزاد
یادم نمیاد چند ساله بودم که یه رمان خوندم
سه روز پیش خوندن این رمان رو شروع کردم: من، پیش از تو
و دیشب نمی دونم چه ساعتی بود که تمومش کردم
واقعا بی نظیر بود
خوندنش رو مدیون دوست عزیزم مریم هستم
حداقل فیلمش رو سعی کنید ببینید
زهرای عزیزم
به من افتخار دادی
منت گذاشتی بعد از 8 سال و 8 ماه به خوابم آمدی
ایکاش مسعود بیدارم نمی کرد
ایکاش بیشتر در کنارت بودم
حیف ...
تمام این سال ها گوشه قلبم را تو پر کردی
مرا ببخش در ادای نذرم کوتاهی کردم
چه زیبا مانده ای در ذهنم
انگار فقط تو پیر نمی شوی
انگار امیر کوچکم هنوز کلاس اول است.
ایکاش دیشب وقت بیشتری با تو می گذراندم
روحت شاد